بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

چهارشنبه


شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش.
خودم هم باورم نمیشه.. تا حالا چیزی نخوردم که تلخ باشه! از زیتون و آبجو گرفته تا عصاره ی کیاه صبر ، که یکی از دوستام واسه سر کاری به خوردم داد! بعد خوردن اونی که بهم داد ؛ گفتم : "متوجه نشدم چیه ! بذار بیشتر بخورم ببینم چیه ؟!" که کار به جایی رسید که گفت : "بابا ! گرونه ! زیاد نخور !"
اصلا طعمی به اسم "تلخ" برام مفهومی نداره...شاید به این خاطره که تلخ تر از هر تلخی رو دارم تجربه میکنم.
اما باز... شراب تلخ میخواهم...
شراب تلخی که مستم کنه از عسل برام شیرین تره...
تلخ...

پی نوشت : شاید دارم ناشکری میکنم. خداییش زندگی خوبی دارم.
اما نه... ناشکر نبودم. همیشه شاکر بودم و هستم. به خاطر خیلی چیزا که دارم و خیلی چیزا که ندارم...
اما... به خاطر یه چیزی که ندارم از خدا دلخورم! شاید قراره که بده ... اما کی؟ من همین حالا میخوام !!!
...شراب... خودشم (!!!) تلخ !

دوشنبه


انسان تنها موجودیه که مسیر طبیعی و غریزی حرکت طبیعت رو به نفع خودش تغییر داده. یه سری گیاهان رو از بین میبره، یه سری رو تکثیر میکنه. یه سری حیوون رو منقرض میکنه و یه سری رو بیشتر از حد نرمال طبیعت افزایش میده. عناصر کره ی زمین رو از هم جدا میکنه.کوه رو ور میداره. دره رو پر میکنه. مسیر رود رو عوض میکنه و خیلی کارهای دیگه. اما این ایجاد تغییرات عجیب و غریب تنها به دنیای خارج از وجود خود آدمی ختم نمیشه. بله... انسان خودش رو هم تغییر داده. شاید خیلی بیشتر از طبیعت.امروز میخوام فقط یکی از جنبه های این تغییر رو بیان کنم. اصولا اعتقاد ندارم که اعمال غریزی حیوانات رو مصداقی برای استدلال عقایدمون قرار بدیم. مثلا بگیم : "حتی گوسفند هم پشم داره، پس انسان باید حجاب داشته باشه!" یا... : "هیچ حیوونی غیر از موش همنوعش رو نمیکشه پس انسان هم نباید همنوعش رو بکشه!" خب... این "نتایج" قابل قبولن. اما استدلال بی پایه و اساسه و کمکی برای نفی نتیجه است. ولی از دیدگاه علمی انسان هم روزگاری مانند حیوانات زیسته و اصول حاکم بر دنیای طبیعت در موردش صدق میکرده و میکنه. من اینجا فقط میخوام چند تااصل بقای نسل انسان که قبلها وجود داشته و دلایل کامل منطقی داشته ولی امروزه توسط انسان نقض شده رو بیان کنم. یکی از مهمترین اهداف موازی با تولید مثل، مساله ی تکامل گونه هاست. خیلی ساده است ! سالمترین و جوانترین شیر ماده با قویترین شیر نر جفتگیری میکنه.مطمینا انسان هم در ابتدا همینطور بوده تا نسلی قوی بوجود بیاد.و نسلس مقاوم تر و کاملتر از نظر ژنتیکی بوجود بیاد. اصلا چرا راه دور میریم؟ تاریخ تمدن "ویل دورانت" رو بخونید... روزگاری بوده که مردها شبی ف همسرانشون رو در اختیار جنگاور ترین مردان قبیله قرار میدادن تا فرزندان قویتری داشته باشن ! ولی آیا امروزه چنین چیزی رو میبینیم؟ ایا امروز زیباترین زنان نصیب قویترین مردان (از نظر جسمی و جنسی) میشن؟ ایا امروز انسان انگیزه ی مهم تکامل نسل رو فراموش کرده ؟
و اما مساله ی بعدی. این یک مساله ی کاملا قابل قبوله که بر خلاف جنس ماده که فقط از طریق یک نر بارور میشه ؛ جنس نر میتونه چندین ماده رو بارور کنه. این تو زندگی اکثر جانوران دیده میشه که چند همسری بصورت قابل قبولی در نرها وجود داره. البته در انسان هم بصورت غریزی وجود داره ودر طول زندگی گذشته ی بشر کاملا پذیرفته شده بود بدون اینکه مشکلی وجود داشته باشه. اصلا هنوز با روح و روانش پیوند داره. شاید قبول نکنید. اما این نتایج مطالعات علمی و تجربی برای شما چه تصویری از طبیعت انسان نقش میکنه؟ : "فانتزی های مردان و زنان در زمان خود ارضایی متفاوته. اینطور که مردان برای کسب لذت بیشر در هر خودارضایی با یک شخص جدید و متفاوت فانتزی میسازن. حتی در صورت کمبود با اشخاص خیالی! اما زنها فانتزیهای خود رو با یک شخص خاص ساخته و تغییر نمیدن."...."یکی از اصول کسب ماکزیمم لذت جنسی و کسب کاملترین ارگاسم اینه که ؛ به زنها توصیه میشه که شریک جنسی خودشون رو در مدت زمان کوتاه تغییر ندن. و در صورت امکان اصلا تغییر ندن. اما این یک مساله ی کاملا شتاخته شده است که مردان با تغییر شریک جنسی لذت بیشتری رو کسب میکنن." پس چرا ما انسانها اینقدر بر خلاف تمام نیازای طبیعی مون حرکت میکنیم؟ چرا خانمها اجازه نمیدن مردها با چند زن باشن؟ چرا علاوه بر طبیعت ، مسیر حرکت طبیعی درونی خودمون رو هم عوض میکنیم ؟ آیا ویران کردن طبیعت کافی نیست؟ نگید که این گفته ها برای توجیه اعمال و خواسته های مردها بوده ها ؟!؟!؟ حاضرم منابع علمی معتبرشون رو در اختیارتون بذارم. اصلا اینقدر ساده هستن که خودم میتونم ثابت کنم. اگه بخواید.
و اما در آخر...
لطفا با خوندن این مطالب راجع به طرز فکر من پیشداوری نکنید. من تنها سوال رو مطرح کردم وهدفم اینه که نوع استدلال دیگران رو بفهمم.اصولا کشف تکنیک های استدلال شما یکی از اهداف منه. میخوام بدونم چطور به دنیای پیرامونتون نگاه میکنید . تا اگه مثل من دیدگاهتون رو انتخاب کردید ؛ لا اقل برای این انتخاب دلیل داشته باشید. و یه همچین سوالاتی غافلگیرتون نکنه.شاید حتی از خوندن این مطالب خندتون بگیره!!! اما من در واقع دنبال همون دلیل خنده ی شما هستم. من ترجیح میدم پاسخ خودم رو الان بیان نکنم. و فقط مشتاق شنیدن نظرات شما هستم.اما به زودی نظر خودم رو هم میگم.آیا وقتش نرسیده که خانمها منطقی باشن و به شوهرانشوون اجازه بدن که چند تا همسر اختیار کنن ؟ با عرض معذرت ، جسارت میکنم و این پاسخها رو بی ارزش میدونم : " تو ببین میتونی یه دونه اش رو نگه داری؟ حالا چند تاش پیشکش !" یا :" واقعاَ متاسفم...!!!" و یا : " خاک تو سرت ! اگه اونطوری باشه که کسی زن تو با این قد و قوارت نمیشه !!!" لطفاَدلیل محکمه پسند! برای دیدگاهتون بیارید. بی صبرانه مشتاق و منتظرم...

امروز که محتاج تو ام جای تو خالیست.
فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست.
در من نفسی نیست...
در خانه کسی نیست...
"ابی"

شنبه


اومدم سراغ آرشیو موسیقیم... دنبال آهنگی میگشتم تا با لحظه هایی که تنهاییِ همیشه آرومم ، مثل یه اسب اهلی ، رم کرده ! همصدا بشه . تا شاید باز بتونم سوارش بشم و مثل تمام این سالها و روزها رامش کنم. بین تمام آهنگهای متال...(که در واقع 90 درصد آرشیوم رو تشکیل میدن!) دنبال یه قطعه ی عاشقانه گشتم. خب... کم هم نیستن! اما هیچکدومشون حرف دل من رو نمیزدن. زیاد بود...از جدایی...نامهربونی...خیانت...دست سرنوشت.اما...
اما تنهایی من از جنس هیچکدوم نبود! تنهایی من تنهایی نابیه...ناب ناب. شاید تنها چیزیه که نابش ارزشمند نیست. کاش هیچوقت سعی نمیکردم بفهمم که چی دارن با زبونشون بلغور میکنن. تا شاید الان میتونستم روی خیلیاشون احساس خودمو بر چسب بزنم و... اما الان نمیشه ! انگار هیشکی تنهایی منو نداشته تا براش موسیقی بسازه. باید یه instrumental پیدا کنم. یا... با "parisienne moonligh" تویی رو که نبودنت... نه رفتنت ! تنهاییمو معنا کرده تو ذهنم تصویر کنم. و با "dont cry" گریه کنم ! تا آسمون ابری دلم وا شه...
واسم کامنت بذار ...

Parisienne Moonlight

I feel I know you
I don't know how
I don't know why

I see you feel for me
You cried with me
You would die for me

I know I need you
I want you to
Be free of all the pain
You hold inside

You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn't be
You tried to see inside of me

And now I'm leaving you
I don't want to go
Away from you

Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside

You cannot hide
I know you tried
To feel...
To feel...

چهارشنبه

همیشه تو زندگی دنبال معجزه ایم.
گاهی فکر میکنم معجزه داره به تحقق میپیونده... اما باورش نمیکنیم...یا شاید نمیبینیمش. گاهی آنچنان اتفاقات عجیبی پشت سر هم چیده میشن که شاید نشه چیزی غیر از معجزه بهش گفت.
نمیدونم ...شاید هم اتفاقه! این رو هم نمیدونم که الان داره معجزه به وقوع میپیونده و من باید بپذیرمش و باهاش همسو شم... یا نه! باید مثل یه واقعه ی عادی بهش نگا کنم. یا مثلاً راهی که بی پیش بینی جلو پای آدم قرار میگیره... آیا معجزه ایه که میخواد برات ایجاد بشه یا...یه امتحان زندگیه؟
فکر میکنم بهترین نگاه اینه : اصلاً منتظر معجزه نباش. معجزه بعد از وقوع معجزه است و قبلش معنی نداره پس راهی که جولوت قرار میگیره اگه راه معجزه باشه ادامه پیدا میکنه. اگه هم ادامه ندادی نباید فکر کنی راه معجزه بوده.
معجزه رو باید خودت خلق کنی... طبیعت وسیله است. و خدا...دوستت داره...اگه دوست داشتنی بمونی. مثل کوچولوی عسل بانو.

پنجشنبه


تو این که من دیوونه ام شکی نیست! پس این پست رو با این ذهنیت قبلی بخونید!
امروز دوباره به عسل بانو سر زدم. کلی بهش حسودیم شد !!! چه عشق قشنگی تو وجودش به نوزادش داره. یه حس نزدیکی خاص... که ما مردها هیچوقت تجربه اش نمیکنیم. یکی شدن به معنای کامل کلمه! به عشقش حسودیم شد... به اینکه کسی رو داره که اینقدر دوست داشتنیه و مهمتر اینکه موجودیه که تنها وتنها تو وجودش عشق رو نسبت بهش احساس میکنه. نه دلخوری... نه کینه و نه حتی کوچکترین احساس منفی! همش دوست داشتنه. کار خدا رو بنازم! آخه این چه محبتیه ؟!؟!؟ باور میکنید یکی از آرزوهام این شده که نی نی شو ببینم ؟؟؟؟
آره...حسودیم شد؛ اما از نوع مثبتش. برای سلامتیشون و برای تداوم و بقای این عشق دعا کردم. از صمیم قلب. اصولاً شدیداً به عشق احترام قایلم. این هم یه جور عشقه خب، نیست ؟!؟!؟ اگه این وبلاگ رو نبینید نصف عمرتون بر فناست . از ما گفتن بود. من اونجا عشق رو احساس کردم. یه عشق خالص ! امیدوارم که دل عسل بانو همیشه خونه ی عشق باشه. نه!!! دل همه خونه ی عشق باشه ! من از بابت لذتی که از دیدن وبلاگش میبرم ازش تشکر میکنم.
اصلا فکرشو نمیکردم اینهمه وبلاگ مامانی !!! داشته باشیم. امروز کلیشونو دیدم ! حس قشنگی پیدا کردم... من لذت بردم!
از همین حالا لحن کامنت ها رو حدس میزنم... اما اصلاًمهم نیست تا دلتون میخواد مسخره م کنید.
مهم اینه : من دوستت دارم کوچولو ...
کی میای ؟!؟!؟

چهارشنبه

امشب اونقدر حرف تو دلم دارم که نمیدونم از کدوم بگم...چندین بار نوشتم و پاک کردم. چون حرف مهمتری برای گفتن بود. اما همش از دلتنگی بود. دوستی میگفت تنهایی من از جنس عجیبیه.یه آدم برونگرا...با یه عالمه دوست. زود جوش و خونگرم. اما دلتنگ... نوبرشه نه؟!؟!؟ نه ! نوبر نیست ! حقیقته. دلم تنگه واسه دلتنگی کسی که من چاره ی دلتنگیاشم. نیاد روزی که کوه به کوه برسه و آدم به آدم نرسه.