بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

سه‌شنبه

داشتم از بلوار رد میشدم. اول به چپ نگاه کردم (اون شعر بچگیا یادم بود!! ) تا وسط رفتم و برای نصفه ی بعدی به راست نگاه کردم. تقریبا داشتم به پیاده رو میرسیدم که یهو یه پراید جلو پام ترمز زد! داشت از سمت چپ با چنان سرعتی میومد که کم مونده بود بهم بزنه! از جلوی من رد شد و رفت. منم دو تا دستامو به دو سمت بلوار گرفتم که بابا جون من! چرا اینوری؟؟؟
بعد یه 10 متری زد رو ترمز و پیاده شد. با خودم گفتم بازم یه معرفتی داره که میاد عذرخواهی کنه. زهی خیال باطل... آقا اومد نزدیکم و گفت: چیه واسه من دست بلند میکنی؟ :O
گفتم بهت میگم داری برعکس میای!!! گفت: مگه تو مامور راهنمایی رانندگی هستی به من میگی بلوار کدوم وریه؟!!
قصه رو کوتاه کنم... کار داشت به دعوا میکشید... خونسردی من هم عصبانیت طرفو بیشتر میکرد. بالاخره یکی دو نفر قائله رو تموم کردن. وقتی به خونه رسیدم تا 3-4 ساعت شوکه بودم!

یه دوستی تعریف میکرد و میگفت:
یه جایی با ماشین میرفتیم که خواستیم به خیابون سمت راست بپیچیم که یهو دیدیم یه موتوریه بوقش درومد که : هووووی! چه خبره داری منو زیر میگیری!!! بهش گفتیم عزیز من! تو چرا سبقت از راست میگیری؟ در ضمن ما که راهنما هم زدیم داریم میپیچیم!
طرف بر گشته و گفته: راهنما زدی که زدی! تو شاید دلت بواد خیلی کارا بکنی! (با لحن طلبکارانه!!!)
دوستم میگه ما اینقدر تو ماشین خندیدیم که طرف فکر کرد دیوونه ایم و با چند تا طعنه و کنایه راهشو گرفت و رفت.

12 اسفند درخواست بررسی نام پیشنهادی شرکت با مسوولیت محدود به اداره ثبت شهرمون دادم. 8 تا اسم پیشنهادی نوشتم که دیگه بهونه ای پیدا نشه! معمولا نتیجه تو 10-12 روز باید مشخص بشه. اما من تا بعد تعطیلات عید میرفتم و میدیدم که جوابی از تهران نیومده. 8 فروردین به سرم زد همه ی نتایجی رو که از تهران اومده حتی تعاونیها و شرکتهای سهامی خاص رو چک کنم.
یه سهامی خاص پیدا کردم که با اسم فامیلی من بود. با دو اسم پیشنهادی که رد شده. از مسوولش پرسیدم میشه این پرونده رو پیدا کنی ببینیم مال کیه؟ یه نگاهی کرد و بهم گفت که اصلا همچین چیزی نداریم! با فامیلی شما فقط یه درخواست هست! پس این نتایج مال درخواست شماست!!!
خدای من این دیگه چه سیتم اداری ایه آخه!!!
مجبور شدم یه درخواست جدید بنویسم و انتظار دو هفته ای دیگه....
دیروز رفتم واسه پیگیری. مسوولش گفت خیلی زود اومدی! تازه دیروز درخواستتو فرستادم تهران!!!!
ای خداااااااااااااااااااااااا!!! فقط 12 روز درخواست من منتظر بوده تا فکس بشه به تهران! با قاطر میرفت زودتر رسیده بود!

نمیدونم چطور شد که دوباره به فکر احیای وبلاگم افتادم.
ولی راستش دیگه روحیاتم روحیات اون دورانی که ایجادش کردم نیست. دغدغه های فکریم... نگاهم به زندگی.. همه چی تغییر کرده.
میخوام وبلاگمو تبدیل کنم به بازگو کردن همه ی چیزایی که تو این مملکت باعث عذاب و مایه ی تنفر و تاسفم میشه.
شاید روزهای اول چیزایی از گذشته بگم. اما سعی میکنم بعد این بروز باشم.