بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

شنبه

فکرشو بکن ...
که اگه یه نقاش ماهر باشی ؛هنرت رو روی بوم کم ارزشی که زیبایی نقشتو به خودش نمیگیره...اونقدر ناتمیزه که نارنجیای تابلو تو تار و کدر میکنه... و اینقدر چارچوب نازیبایی داره که همه ی تلاشتو واسه خلق زیبا ترین ها بی ثمر میکنه؛ پیاده می کنی؟
عشق بزرگترین هنر بشره...
درسته،همه نقاش نمی شن.
اما اگه نقاش نیستی،لا اقل بوم خوبی باش.
این روزا تنها قحطی نقاش نیست...قحطی بوم هم هست.

پنجشنبه

چند روز زندگی تو تهران برای آدم تجربیات جالبی میتونه داشته باشه به شرطی که یه شهرستانی باشی و صحنه های دور و برت اینقدر برات عادی نشده باشه که بهشون فکر نکنی.
اینجا در یک کلام : بوی دود و سکس میده !
دوداز هر نوع که بخوای و سکس هم...
تو آریاشهر بین جمعیت طرف داد میزنه :"آقا تریاک میخوای برو پیش اونوری ." (چون خودش تو کار یه کوفت دیگه س)
اونور هم یه آقا داره با خانومه چونه میزنه !!!
یه دختر فراری هم تو کوچه زیر مشت و لگد یکی داره نعره میزنه و ملت هیچ کاری نمیکنن...
اصولن شهر مزخرفیه!
شهرستان خیلی چیزاش حالگیریه اما این حسن رو داره که با ندیدن این صحنه ها میتونی به "انسانی" موندن روحیاتت امیدوار باشی.
اصلن حرف امروزم این نیست!
اینو میخوام بگم ...
تو تاکسی کنار یه پسر هم سن و سالم بودم.من هم که اسمم رومه" :علی روابط عمومی!" با هم صحبت میکردیم...
اولش بحث ترافیک بود.خب بد نمیگفت. اما یه کم بعد بحث رو به فلسفه ی زندگی و این چرندیات کشوندم.
آخه اون روز یکی از مهمترین روز های زندگیم شده بود.(حالا چرا... بماند!!!)
دیدم طرف حرفی برای گفتن نداره اما یه ریز حرف میزنه!
هر وقت هم سوالی میپرسیدم میفهمیدم قبلن هیچوقت بهش فکر نکرده.که این مهم نیست اما تو همون لحظه هم جوابای بیربطی میداد . که یعنی آلانش هم فکر نمیکنه !
از اینجور آدما تو شهرستان پیدا نمیشه.حالا چرا...
میخوام یه تقسیم بندی کنم تا ذهنیتم رو انتقال بدم:
شهرستانیا:
1.هیچی نمیفهمن و لالمونی میگیرن.
2.میفهمن اما حرف زدن بلد نیستن و لال...
3.میفهمن و قدرت بیان دارن.
اما تهرانیا:
1.میفهمن و قدرت بیان دارن.
2.هیچی نمیفهمن و قدرت بیان دارن.
این دسته ی دوم برام جالبن !
اینا با چنان اعتماد به نفس و زبونی بهت چرندیات تحویل میدن که اگه کسی ندونه فکر میکنه تو خنگی واون علامه ی دهر ! اما مهم اینه که آیا اونجا خود تو هم احساس خنگی میکنی و تسلیم میشی یا...؟؟؟
این اواخر هم با این سیل مهاجرت ها یه دسته ی دیگه هم به تهرانیا و هم شهرستانیا اضافه شده.
و اینها دهاتیهایی هستن که 95 درصدشون نفهمن.(با عرض پوزش از اون 10 درصد!)
بزرگترین ایرادشون هم بی حیا بودنشونه.به خدا شهر کوچیک و خوبی داشتیم. حداقل مردم از اینکه بین هم آبرو دارن و از فلان خانواده ی اصیل هستن به خودشون اجازه نمیدادن مثلن به ناموس مردم تو خیابون بی حرمتی کنن.تا دیگه نتونن تو شهر سر بالا بگیرن. این خودش یه فرهنگ شده بود که بدون اسم و رسم خانواده هم مردم بهش مقید میموندن.(وخداییش هر جای غریب دیگه که رفتن موندن).اصولن مردم اینجا شاید سنتی باشن اما پایبند اخلاقیاتن.
اما حالا عصرا یه سری که ما تو خونه بهشون "دایو دویو !" میگیم. میفتن تو کوچه بازار و هر غلطی میخوان میکنن.چرا؟ چون کسی نمیشناستشون و فرهنگی هم پشتشون نیست که نگهشون داره.خجالت هم که تو قاموسشون نیست.خداییش اگه جوابایی که بعضی از این خانومای دمشون گرم !!! بهشون میگن کسی به ما بگه آب میشیم میریم تو زمین. اما این عوضیا حال هم میکن و با حماقتی عجیب! به همدیگه باریکللا هم میگن!!!
حالا این وسط آبروی ما رفته ! که آقا این مردم شهر ابهر آدمای مزخرفین!
اینجا ما خودمون همدیگه رو میشناسیم و میدونیم این صهیونیستا ! ماله اینجا نیستن اما غریبه ها چی؟؟؟
من شرمنده ام !!!