تو نونوایی نوبت یه پسر 7-8 ساله است. یه مرد 35-36 ساله سر میرسه شروع میکنه به جمع کردن. 5 تا میخواد اما خیلیای دیگه هم 5 تا میخوان. یه خانمی صداش در میاد که آقا تو که الان اومدی؟ بذار اونی که نوبتشه جمع کنه. بر میگرده میگه شما اینجا چیکاره ای؟؟؟ مگه نونوایی توئه؟؟؟
از قضا صاحب نونوایی اونجاست. برمیگرده میگه: اولا من صاحب نونواییم میگم تو که نوبتت نیست واسه چی جمع میکنی؟ دوما نونوایی متعلق به مردمه. اونی که نوبت وا میسته حق داره. طرف بر میگرده به صاحب نونوایی میگه: مگه تو تو صف واستادی؟ اصلا مگه نوبت توئه؟
همه به همدیگه نگاه میکنن و طرف نونشو بی نوبت جمع میکنه و میره
از قضا صاحب نونوایی اونجاست. برمیگرده میگه: اولا من صاحب نونواییم میگم تو که نوبتت نیست واسه چی جمع میکنی؟ دوما نونوایی متعلق به مردمه. اونی که نوبت وا میسته حق داره. طرف بر میگرده به صاحب نونوایی میگه: مگه تو تو صف واستادی؟ اصلا مگه نوبت توئه؟
همه به همدیگه نگاه میکنن و طرف نونشو بی نوبت جمع میکنه و میره
1 نظر:
علی همش تقصیر خونسردیت هست برادر.این چپ وراست واسه همون بچگی ها بود الان میبایست دو ماراتون بری... :-دی
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی