بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

دوشنبه

این روزا دوباره زده به سرم! یه سری از عقایدم رو دارم refresh میکنم. عقایدی که راجع به مهمترین و قدیمیترین سوال بشر میشه...: من کیم!؟!
وجودم سرشار از یه تعجب و یه سوال شده!
اینبار تعجبم از این نیست که آدمها عاشق میشن... تعجبم از اینه که من چه صیغه ای از موجودات هستم که دارم فکر میکنم که بفهمم چطور عاشق میشیم!!! یا این سوال برام مطرح میشه که از کجا اومدیم و این یه سواله برام که بدونم چی هستیم!!!
وجودی که یه همچین سوالاتی تو وجودش مطرح میشه چیز خیلی عجیبیه... مثل اینه که یه روز یه روبات دنبال این باشه که بدونه کی ساختتش!!! این حس سوال و ابهام از کجا تو وجودش افتاده؟؟؟
ویه سوال بزرگ که جوابش منو به جواب خیلی از سوالات زندگیم میرسونه...: آیا بخشی از انرژی حیاتبخش انسانها که شاید بشه گفت به تعریف روح خیلی نزدیکه... بین ما آدمها share شده؟!؟! یا قابلیت share شدن داره؟!؟!
can you help me???
آیا این روح یکیه؟؟؟

شنبه

سلام !
بالاخره یکی پیدا شد که بپرسه چرا کم پیدا شدم! همون کسی که تو زمان تایپ کلمه به کلمه ی نوشته هام واسه خودم در نظر دارم که نوشته هامو میخونه! القصه! در گیر کار و مشغله های مربوطه اش شدن کلی از ram آدم رو اشغال میکنه و نمیذاره به تمام اون چیزای مهم و تاثیر گذاری که میدونی رسیدن به جواباش و یا درکش هدف اصلی زندگیته برسی که فکر کنی. و این خیلی بده! و البته همین که میدونم خیلی بده کلی خوبه!!! چون باعث میشه که با شرایط کنار نیام و یه فکری بکنم.
بگذریم... امروز اومدم که بگم یه فیلمی دیدم که یکی از عقاید بزرگمو تایید میکرد. اسم فیلم: indecent proposal یا پیشنهاد بیشرمانه است. و عقیده ی من اینه که : هیچ غیر ممکنی وجود نداره!
فیلم سرشار بود از جملاتی که هر کدوم به اندازه تجربه ی یه زندگی کامل ارزش داره. و هدفش به تصویر کشیدن نمونه ای از واقعیاتیه که هر روز در جامعه میبینیم و میشنویم اما به خاطر قبحش به زبون نمیاریم. راستش من فکر میکنم که همواره باید روشی اتخاذ کرد که به هر دوی این نتایج برسیم. یکی اینکه با بیان بی پرده ی زشتیها قبحشونو نشکنیم و دومی اینکه با مسکوت گذاشتنشون ازشون فرار نکنیم و خودمون رو ازش غافل نکنیم.
نمیخوام از فیلم چیزی بگم. چون باید دیدش! اگه بخوام بگم میشه همون فیلمنامش! فیلم هنری نیست اما خیلی آموزندس.
میخوام یه دعا کنم...
از خدای عشق میخوام که بزرگواری کنه و برای پاک موندن حقیقت و مفهوم عشق و برای همیشه ارزشمند موندنش تو دنیای انسانها از همه ی عشقهای حقیقی با قدرت لایزالش مراقبت کنه. این روزا اتفاقاتی از این دست زیاد میشنوم... جدا باید به قدرت بزرگی به نام خدا متوسل شد...
میبینید؟؟؟ همین شنیده ها و دیده هام باعث شدن اینروزا شک کنم که میشه عشق رو به معنای کاملش به دست آورد... داریم کجا میریم؟ انگار داریم تلاشمون رو به سمتی سوق میدیم که تمام دلایل زیبامون رو برای زنده موندن... با خاک یکسان کنیم!
حتما فیلم رو ببینید. و فکر نکنید که غیر ممکنی هم وجود داره. چون وجود نداره!

چند وقت پیش آقای دکتر ضیایی (دکترای فلسفه از دانشگاه سوربون) مهمون برنامه ی کوله پشتی بود. انسان عجیبی بود... جدا شیفته دنیای افکار و عقایدش شدم. آرزو داشتم که کاش یکی از دوستان من بود. حرفای قشنگی از قول خودش و دیگران زد که میخوام چند تاشو براتون بگم.
سقراط: زندگی بدون آزمودن ارزش زندگی کردن ندارد.
سقراط: من خرمگسی هستم که گاو شخمزنی را از شخم زدن باز میدارم. (و این جمله مرا از شخم زدن بازداشت!!!)
دکتر ضیایی: غیر قابل تحملترین جا برای من جاییست که مرا به تعبد و تقلید بی منطق مجبور کنند.
و یه جمله از خودم(!!!): مردان بزرگ حقیقی آن مردان بزرگی هستند که هیچگاه چهره و کلام و رفتارشان را وسیله ای برای نشان دادن بزرگیشان قرار نمیدهند.
یه جمله ی ناب هم از یوهان اسمیت: عشق راستین از چیزی که دریافت میکنیم حاصل نمیشود... از چیزی که میدهیم بوجود می آید!
و یکی دیگه: دوست واقعی کسیست که در راه اشتباه کنارتان بماند و گر نه در راه درست کم و بیش کسانی در کنارتان هستند...