بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

چهارشنبه


مشروبات الکلی حرامه و کسی رو باهاش بگیرن یا کسی بخواد خرید و فروش کنه یا استفاده کنه پدرشو در میارن!
اما چرا وقتی استفاده از طلا برای مرد حرامه کسی نمیاد این طلاسازها و طلافروشان دین ستیز رو بازداشت کنه؟ چرا نمیان مثل پلیس موبایل پلیس انگشتر طلا هم بیارن تو کار؟؟؟
لابد شورش در میاد؟ خب در بیاد!
لابد با حکومت طالبان مقایسه میشیم! خب بشیم! دینمون مهمتره یا اظهار نظر عالم و آدم؟ مگه تو قضیه های دیگه به حرف و منطق عالم اهمیتی میدیم که این بخواد دومیش باشه؟


میدونم که دیگه کار از این حرفا گذشته و این تریپ سوالا تو مملکت ما عادی و تکراری شدن کسی دنبال جوابش نیست! چون جواب منطقیش تمام پایه های اعتقادی و در نتیجه سیاسی ما رو زیر سوال میبره و این اصلا خوب نیست!!!!

سه‌شنبه

خروش رود...
تب خورشید...
و لبخند گل؛
همه از شوق دیدار بهار است.
ما نیز برای لحظه ی دیدار بهار قلبمان را جلا دهیم.
سالی نکو در پی بهاری خوش برایتان آرزومندم.

ali@balakhooneh

دوشنبه


انتخاب بین یکی از این دو دیدگاه تو جهانبینی همیشه یکی از دغدغه های اصلی من بوده:
به یک دلیلی یک پدیده بوجود اومده... یا یه پدیده ای همینطوری بوده و ما واسش دلیل میتراشیم؟
برا خودم تو قلبم یه جوابایی دارم اما نمیتونم با استدلال چیزی بگم!
اینا رو گفتم تا راجع به یه چیزی حرف بزنم که تو دنیای افکارم خیلی با این دو دیدگاه روش فکر کردم...:
تکرار!
آره... تمام تکرارهایی که تو جهان پیرامونمون میبینیم.
مثل : روز... ماه...سال...
تا حالا فکر کردین که چرا عمر انسان ۷۰-۸۰ ساله؟ تا حالا فکر کردین که یه موجودی با عمر ۲-۳ روز چیزی به نام نو شدن سال رو درک نمیکنه اما ما تو جایی از این دنیای عظیم زندگی میکنیم که میتونیم تو طول زندگیمون سال رو ببینیم... بعد تکه هایی به نام روز داشته باشیم تو زندگیمون که بتونیم براش برنامه ریزی کنیم؟ تا حالا فکر کردین که زندگی بدون این تکرارهای موزون چقدر بی قواره اس؟
چرا ما باید پریود مرگ و حیاتی رو تو طبیعت اطرافمون ببینیم؟ چرا باید بتونیم عمرمونو... زمان رو... بشماریم؟ این دستاویزهای روز و ماه و سال برا شمارش زمان چه حکمتی داره؟ یا اینکه چرا ما باید هزاران بار تو طول زندگیمون طلوع و غروب خورشید رو ببینیم؟ چرا طبیعت هرسال یک بار با هم میمیره و زنده میشه و مثل انسانها نیست که درهم میمیرن و دنیا میان؟ اینها شاید سوالای کهنه ای برامون باشن اما همواره عمق دادن به پاسخ این سوالها با اهمیت و سازنده اس.
نمیخوام مثل همه ی نوشته هام ذهنیتهای خودم رو اینجا بگم. دوست دارم که شما هم مثل من مستقل به اینها فکر کنید.
از قول خودم فقط اینو میگم که اینها همه فرصتهای دوباره و دوباره و دوباره است که تو زندگی به ما داده میشه.
نوروز تولدی دوباره اس که به ما هدیه داده میشه. درسته که تولد جسم و عمر نیست اما تولد فکر و اندیشه و تصمیمه. و دلیلی بزرگتر از این چی میخوام که به خزعلی بگم ایرانیان بر خلاف نظر شما خبط نکردن که بزرگترین عید و جشنشونو نوروز قرار دادن. نوروز بزرگترین هدیه ی خدا برای شناسوندن خودش و محبتش به انسانهاس.
من افتخار میکنم که نزول این آیه عظیم الهی رو جشن میگیرم. آیه ای که به تمام انسانهای زمین از آدم تا آخر نازل خواهد شد. بی هیچ تحریفی...

پیشاپیش... نوروز بر همگی شما خجسته و میمون.
سال خوبی رو براتون آرزو میکنم.

پ.ن.: اگه شما از حامیان جهانبینی نوع دوم باشید از این فکر کردن معافید! آزادی اندیشه بیشتر از این؟ ولی اگه خواستید فکر کنید به این هم فکر کنید که چه تکرارهایی ممکنه وجود داشته باشه که ما تو طول عمرمون نمیبینیم؟ و آیا
تکراری شامل خود ما خواهد شد؟

جمعه

هر زمانی که میبینم یه کسی اومده و مفاهیم ذهنی ای رو که خودم بهشون رسیدم رو به صورت علمی و قابل انتقال به دیگران بیان میکنه احساس شادی غیرقابل وصفی بهم دست میده! دقیقا مثل زمانی که انواع واکنش های دفاعی شخصیتی انسان رو که فروید تقسیم بندی کرده خوندم و دیدم که نوشته های دفترچه یادداشت هام رو تایید میکنه. یکی ار یادداشتهام که دقیقا تعریف و تفسیر همون حرفای فروید بود! (یعنی من یه روانشناس در حد و اندازه ی فروید میباشم!!!)
و حالا میخوام یه مطلب معرکه رو به نقل قول براتون بیان کنم. تمنا دارم لا اقل بصورت آفلاین سر فرصت اینو از وبلاگم بخونید! ما که واسه کامنت مطلب نمینویسیم! :)

««« اگر یک کک را در ظرفی قرار دهیم از آن بیرون می پرد . پس از مدتی روی ظرف را سرپوش می گذاریم تا ببینیم چه اتفاقی رخ می دهد . کک می پرد و سرش به در ظرف می خورد و با کمی سر درد پایین می آید . دوباره می پرد و همان اتفاق می افتد . این کار مدتی تکرار می شود . سر انجام در ظرف را بر می داریم کک دوباره می پرد ولی فقط تا همان ارتفاع سرپوش برداشته شده درست است که محدودیت فیزیکی رفع شده است ولی کک فکر می کند این محدودیت همچنان ادامه دارد.

فیلها را می توان با محدودیت ذهنی کنترل کرد . پای فیلهای سیرک را در مواقعی که نمایش نمی دهند می بندند بچه فیلها را با طنابهای بلند و فیلهای بزرگ را با طنابهای کوتاه به نظر می آید که باید بر عکس باشد زیرا فیلهای پرقدرت به سادگی می توانند میخ طنابها را از زمین بیرون بکشند ولی این کار را نمی کنند علت این است که آنها در بچگی طنابهای بلند را کشیده اند و سعی کرده اند خود را خلاص کنند . سرانجام روزی تسلیم شده دست از این کار کشیده اند از آن پس آنها تا انتهای طناب می روند و می ایستند آنها این محدودیت را پذیرفته اند.

یک نوع دلفین در تانک بزرگی از آب قرار می گیرد نوعی ماهی که غذای مورد علاقه دلفین است نیز در تانک ریخته می شود . دلفین به سرعت ماهیها را می خورد دلفین که گرسنه می شود تعدادی ماهی دیگر داخل تانک قرار می گیرند ولی این بار در ظروف شیشه ای دلفین به سمت آنها می آید ولی هربار پس از برخورد با محافظ شیشه ای به عقب رانده می شود پس از مدتی دلفین از حمله دست می کشد و وجود ماهیها را ندیده می گیرد . محافظ شیشه ای برداشته می شود و ماهیها در داخل تانک به حرکت در می آیند آیا می دانید چه اتفاقی می افتد ؟ دلفین از گرسنگی می میرد غذای مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولی محدودیتی که دلفین پذیرفته است او را از گرسنگی می کشد .»»»

این مطلب باعث شد یه سری مسایل مثل برق تو ذهنم جریان پیدا کنن. مثل درگیری ها و بگیر و ببندهای دانشگاهمون بخاطر اعتراض به پذیرش دانشجوهای پولی تو دانشگاه سراسری که بعد اونهمه اعتراض نتیجه اش پذیرش این دانشجوها در کمال وقاحت در دانشگاهها بود. دلیلش چی بود؟ چیزی جز ایجاد احساس یه درپوش برای یه دانشجو واسه نپریدن؟
و یا آبگیری سد سلمان فارسی که گذشته ی پر شکوه ملی ما رو به زیر آب برد. اونهم بعد اعتراضات شدید مردم. این یعنی چی؟ معنی این هم چیزی جز این نیست که عادت کنید زنجیرتونو نکشید... محکم محکمه! به جایی نمیرسید!

ایران ما مملکتیه که یه سقف آهنی سرتاسرشو پوشوند. ولی قرار نیست تا ابد اونو بالا سرمون بدونیم. گرچه خود من هم نمیدونم چه میشه کرد... چون شناخت درستی از سقف بالا سرمون ندارم!

ولی میخوام لااقل نذارم افکارم و آرزوهام دربند محدودیتهای ذهنی خودم بشن. پست دوتا پایین هم در پی یه همچین ذهنیتی بود که در من بوجود اومد. برا همین از خوندن این مطلب لذت بردم.
فقط... باید محدودیتهای واقعی رو از ذهنیت های موهومی تمیز داد. چون واقعی ها سرتو میشکنن! اینجا باید با تدبیر جلو رفت نه با پرش! برتری ما به حیوانات تو همینه...
گاهی سقفی نیست... گاهی هم هست!
اگه هم هست... حکما «بی راه حل» نیست!
به این سادگی با بودن سقفها نباید کنار اومد.
یاد جمله ای از پرمودبترا افتادم : « یا راهی پیدا میکنم یا آن را پدید می آورم»

یکشنبه


وظیفه باعث می شود تا کارها را به خوبی انجام دهی. اما عشق کمک می کند تا آنها را زیبا انجام دهی.


ضرب المثل کوبایی

سه‌شنبه


تصمیمات عجیبی گرفتم. تصمیماتی که برا انجامشون پشتکار زیادی لازمه. و ریسک زیاد!
چون به این نتیجه رسیدم که نمیتونم به زندگی ای که سالها برا خودم تو ذهنم ترسیم کردم پشت کنم. فکر میکردم میشه بیخیال شد... فکر میکردم که نباید سخت بگیرم!
اما حالا...
برای هرچه نزدیکتر شدن به زندگی دلخواهم تمام تلاشم رو میکنم. تلاشی که بخاطرش باید خیلی هزینه کنم. هزینه ای به بزرگی فراموشی گذشته و دستاورداش. بعد از هزینه ی بزرگی به نام تجربه! و با اعتقاد به اینکه زندگی با تلاش معنی پیدا میکنه و بدون تغییر موفقیتی در پیش نیست!
تا به حال راههای زیادی رو برا رسیدن به آرزوهام امتحان کردم که ارضام نکرده. حالا راه دیگه ای رو پیش میگیرم.
امیدوارم بتونم مسیر زندگیمو به اندازه ی بزرگی تصمیمم ارتقا بدم. میخوام اونطور که ایمان دارم درسته زندگی کنم!
دعام کنید که سرد نشم! که بدشانسی نیارم!
به کمک خدا نیاز دارم...