هر زمانی که میبینم یه کسی اومده و مفاهیم ذهنی ای رو که خودم بهشون رسیدم رو به صورت علمی و قابل انتقال به دیگران بیان میکنه احساس شادی غیرقابل وصفی بهم دست میده! دقیقا مثل زمانی که انواع واکنش های دفاعی شخصیتی انسان رو که فروید تقسیم بندی کرده خوندم و دیدم که نوشته های دفترچه یادداشت هام رو تایید میکنه. یکی ار یادداشتهام که دقیقا تعریف و تفسیر همون حرفای فروید بود! (یعنی من یه روانشناس در حد و اندازه ی فروید میباشم!!!)
و حالا میخوام یه مطلب معرکه رو به نقل قول براتون بیان کنم. تمنا دارم لا اقل بصورت آفلاین سر فرصت اینو از وبلاگم بخونید! ما که واسه کامنت مطلب نمینویسیم! :)
««« اگر یک کک را در ظرفی قرار دهیم از آن بیرون می پرد . پس از مدتی روی ظرف را سرپوش می گذاریم تا ببینیم چه اتفاقی رخ می دهد . کک می پرد و سرش به در ظرف می خورد و با کمی سر درد پایین می آید . دوباره می پرد و همان اتفاق می افتد . این کار مدتی تکرار می شود . سر انجام در ظرف را بر می داریم کک دوباره می پرد ولی فقط تا همان ارتفاع سرپوش برداشته شده درست است که محدودیت فیزیکی رفع شده است ولی کک فکر می کند این محدودیت همچنان ادامه دارد.
فیلها را می توان با محدودیت ذهنی کنترل کرد . پای فیلهای سیرک را در مواقعی که نمایش نمی دهند می بندند بچه فیلها را با طنابهای بلند و فیلهای بزرگ را با طنابهای کوتاه به نظر می آید که باید بر عکس باشد زیرا فیلهای پرقدرت به سادگی می توانند میخ طنابها را از زمین بیرون بکشند ولی این کار را نمی کنند علت این است که آنها در بچگی طنابهای بلند را کشیده اند و سعی کرده اند خود را خلاص کنند . سرانجام روزی تسلیم شده دست از این کار کشیده اند از آن پس آنها تا انتهای طناب می روند و می ایستند آنها این محدودیت را پذیرفته اند.
یک نوع دلفین در تانک بزرگی از آب قرار می گیرد نوعی ماهی که غذای مورد علاقه دلفین است نیز در تانک ریخته می شود . دلفین به سرعت ماهیها را می خورد دلفین که گرسنه می شود تعدادی ماهی دیگر داخل تانک قرار می گیرند ولی این بار در ظروف شیشه ای دلفین به سمت آنها می آید ولی هربار پس از برخورد با محافظ شیشه ای به عقب رانده می شود پس از مدتی دلفین از حمله دست می کشد و وجود ماهیها را ندیده می گیرد . محافظ شیشه ای برداشته می شود و ماهیها در داخل تانک به حرکت در می آیند آیا می دانید چه اتفاقی می افتد ؟ دلفین از گرسنگی می میرد غذای مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولی محدودیتی که دلفین پذیرفته است او را از گرسنگی می کشد .»»»
این مطلب باعث شد یه سری مسایل مثل برق تو ذهنم جریان پیدا کنن. مثل درگیری ها و بگیر و ببندهای دانشگاهمون بخاطر اعتراض به پذیرش دانشجوهای پولی تو دانشگاه سراسری که بعد اونهمه اعتراض نتیجه اش پذیرش این دانشجوها در کمال وقاحت در دانشگاهها بود. دلیلش چی بود؟ چیزی جز ایجاد احساس یه درپوش برای یه دانشجو واسه نپریدن؟
و یا آبگیری سد سلمان فارسی که گذشته ی پر شکوه ملی ما رو به زیر آب برد. اونهم بعد اعتراضات شدید مردم. این یعنی چی؟ معنی این هم چیزی جز این نیست که عادت کنید زنجیرتونو نکشید... محکم محکمه! به جایی نمیرسید!
ایران ما مملکتیه که یه سقف آهنی سرتاسرشو پوشوند. ولی قرار نیست تا ابد اونو بالا سرمون بدونیم. گرچه خود من هم نمیدونم چه میشه کرد... چون شناخت درستی از سقف بالا سرمون ندارم!
ولی میخوام لااقل نذارم افکارم و آرزوهام دربند محدودیتهای ذهنی خودم بشن. پست دوتا پایین هم در پی یه همچین ذهنیتی بود که در من بوجود اومد. برا همین از خوندن این مطلب لذت بردم.
فقط... باید محدودیتهای واقعی رو از ذهنیت های موهومی تمیز داد. چون واقعی ها سرتو میشکنن! اینجا باید با تدبیر جلو رفت نه با پرش! برتری ما به حیوانات تو همینه...
گاهی سقفی نیست... گاهی هم هست!
اگه هم هست... حکما «بی راه حل» نیست!
به این سادگی با بودن سقفها نباید کنار اومد.
یاد جمله ای از پرمودبترا افتادم : « یا راهی پیدا میکنم یا آن را پدید می آورم»