بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

پنجشنبه

از وقتی فهمیدم وبلاگمو میخونی نمیتونم چیزی بنویسم!
امروز سه بار نوشتم... زیاد هم نوشتم. اما پاکش کردم! خیلی چیزا رو نمیتونم بگم. دلم نمیخواد چیزی بگم که حتی شده یه ریزه غصه تو دلت بیاد. از طرفی هم نمیتونم خودمو بیخیال و سرخوش نشون بدم.
بیخیال! ولش کن!
این روزا انگار بالاخونه ی من جایی برای بیان افکارم نیست! یه جورایی خونه ی دل بوده... حالا میبینم که بهتره یه مدت فقط جایی برای حرافی باشه! اصلا حس تفکر و منطق و نقد و اینجور حرفا نیست!
بذارید یه کم روزمره باشم! بذارید یه مدت بالاخونه ام رو اجاره بدم!!!
دیشب خواب با مزه ای دیدم! یه جایی بودیم که زمینش سرامیک بود. فقط یه تیکه ی نیم متری خاکی بود. چند تا تربچه اونجا در اومده بود. خواستم از ریشه بکشمشون بیرون که برگا اومد دستم و تربچه هه موند تو زمین! خاک رو زدم کنار دیدم اوووه!!! کلی تربچه ی نقلی توپول و قرمز تو خاکه! همشونو در آوردم! اینقدر خوشگل بودن که داشتم از ذوق دیدنشون تو خواب غش میکردم! امروز واسه مامانم تعریفش کردم... گفت یه چیز ریشه دار نصیبت میشه. یه چیزی که اصیله و برات میمونه! حالا این چیه یا... خدا میدونه!
۷-۸ روز پیشم یه خواب عجیب دیدم!
قبلش باید از عمه جانم بگم! یه عمه دارم از اون عمه ها... یه عمه خانوم به معنای واقعی کلمه! بد جوری تو کار زن گرفتن و شوهر داره. بدونه یکی یکی رو میخواد خودشو به آب و آتیش میزنه تا جورش کنه. از خواستگاری و چونه ی مهریه گرفته تا دردسرا و مسوولیتهای مراسمو دستش میگیره! مردیه واسه خودش! همین ازدواج داداشم!!! کلی از زحماتشو همین عمه جان کشید. زن داداشم هنوزم میگه این عمه ی شما از اون عمه خانوماستا!!!
حالا بریم سر اصل مطلب! خواب دیدم که عمه جان جوونا رو دور خودش جمع کرده و داره واسشون فال میگیره. فالشم خیلی عجیب غریب بود! یه سنجاق داشت که میگفت ذغال کبریت سوخته رو با انگشتا پودر کنیم و روش بریزیم... بعد همون یه ریزه ای که رو سنجاق میموند رو روی شعله میگرفت و از مدل سوختنش فالتو میگفت. به هر کی یه چیز میگفت.. به یکی از کارش... به یکی از درسش... آخرین نفر هم من بودم. بهم گفت بیا جلو توام! گفتم عمه جان من نمیخوام! با همون برش همیشگیش گفت زود باش بینم این آتیش خاموش شد! رفتم جلو و ذغالو رو سنجاق ریختم... بدون هیچ مکثی با گرفتن اون رو آتیش گفت : تو از جای دور زن میگیری!
یهو از خواب پریدم... با خودم گفتم که چه تعبیری میتونه داشته باشه؟؟؟ تا دیروز که برا عمه ام تعریفش کردم. گفت دور و نزدیکش مهم نیست... انشالا دختر خوب گیرت بیاد چه همسایتون باشه چه اونور دنیا باشه. خودم هم برات میارمش!!! با خودم گفتم خدا از دهنت بشنوه!
واسه پدرام هم تعریف کردم. گفت : وا!!! این که تابلوست تو از جای دور زن میگیری! کفم از این حرفش برید!!! از کجا تابلوست... من که نفهمیدم!!!
حالا اینکه تو سرنوشتمون چی نوشته شده خدا میدونه... اما کاش همون دعای عمه جان مستجاب شه. اصل مطلب همینه. مثلا این عسل بانو و همسرش! یکی از آبادان... یکی هم از دیار آذربایجان! خدا ایشالا درو تخته رو جور کنه... ایشالا هرکی به اونی که لایقشه برسه...
ای کاش خدا یکی رو هم جلو راه من بذاره که بتونم بیشتر از تو دوسش داشته باشم... اونوقت بیا و ببین که چه دنیایی براش میسازم.
اونی که من دوسش داشته باشم لابد کسیه که زندگیشو با عشق تعریف میکنه. من هم یه زندگی پر عشق نثارش میکنم. شاید کاستی های زیادی داشته باشم اما تا دلت بخواد عاشقم!

ته پست ۱ : از دوستانی که در زمینه ی تعبیر خواب مهارت دارن تقاضای کامنت میشه!
ته پست ۲ : ایشالا همه ی جوونا خوشبخت شن!
ته پست ۳ : ...دیگه حرفی ندارم!

6 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

سلام. اين عسل بانو كي بيده؟ آپ كردم . منتظرتم . موفق پيروز و عاشق باشي. قربانت..........عسل

۱۲:۲۶ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام. ایشالله خوشبخبت بشی ننه!.

۱:۴۸ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام ممنون سر زدی. اما دقت نکرده بودی که لینکتو تو زلال مثل آب گذاشتم. موفق باشی

۹:۰۶ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

کو این آپت پس ننه؟ تو گذاشتیمون سر کار ننه یا پرشین بلاگ؟

۹:۱۲ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

نه مثل اینکه به زن اومدی .. چند دفعه من بهت گفتم بیا برات زن بگیرم ناز می کردی ..؟؟ دیدی حالا
!!!
ایشاالله حرف عمه جان درست باشه و یه زن خوب گیرت بیاد که لایق تو و عشق و احساساتت باشه.

۱۲:۳۴ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

من تو تعبیر خواب مهارت دارم چه جـــــور! دست ابن سیرین رو از پشت بستم.بیا تا بهت بگم

۱۲:۳۵ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی