بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

سه‌شنبه


من عاشق بچه هام!
میمیرم واسشون! البته به شرطی زیاد تخس و بی ادب نباشن! دیشب تو یه جشن نامزدونگ بودیم. بهترین چیز جشن بچه های زیاد و با نمک و مامانیش بود! وای خدای من... شیوا و شیدا دو قلو های مهربون و خونگرم... پویان از این پسرایی که شیطنتی دوست داشتنی از تو چشاش میباره... و نادیا عشق من! با اون لباس عروس قشنگی که تنش کرده بود! تو حیاط گرفتمش اسمشو پرسیدم و بوسیدمش. یه ساعت بعد دیدم از بالای تراس یه چیزی به من میگه که سر و صدای ارکستر نمیذاره بشنوم. نزدیک رفتم..
گفتم : "جانم، عزیزم؟ چیکار داری؟"
گفت :"بیام پایین پیشت؟"
...: فدات بشم! بیا عمو جون!
دو تا شاخه گل دستش بود... اومد پایین. بغلش کردم نشوندم رو زانوم.
...:"نادیا جون! تو خوشگلتری یا این گلا؟"
...:"من خوشگلترم!"
...:"باریکلا... آفرین!"
...:"نه! هم من خوشگلم، هم گلا!"
...:"آره عزیزم .اما تو خوشگلتری. نادیا جون! مگه منو میشناسی که اومدی پیشم؟"
...:"آره میشناسم!"
...:"خب من کیم؟"
...:"عمو جون!"
ای الهی درد و بلات به جون عمو جون! خدای من چقدر این دختر شیرینه! با اون زبونش خودشو بد جوری تو دل آدم جا میکنه. اصلا این بچه ها فرشته ان! ماهن! باهاشون همصحبت شید تا لذت محض رو درک کنید. محبتی خالص و بی شیله پیله! ناب! پاکن و معصوم... واقعا قلبم رو پر از زیبایی میکنن. بهم انرژی میدن. از همه مهمتر. جواب یکی از بزرگترین سوالات فلسفی زندگی منن. که چرا انسان و باقی موجودات ادامه نسل رو "در دستور کار" دارن! جدا چه دلیلی میتونه داشته باشه؟ به نظر م تنها دلیلش برای انسان اینه که از داشتن یه همچین منبعی از عشق لذت ببره! یه همچین محبت و لطافت و پاکی رو دیدن و لمس کردن لذتی داره که به همه ی دردسراش میارزه. همین علی کوچولوی منو ببینید! من که جیغم از ذوق دیدنش در میاد! همه شون اینطورین.. همشون! یه جورایی انگار دارن ما بزرگترارو با دلبریاشون خر میکنن که بزرگشون کنیم و دردسراشونو به جون بخریم!
و....
اینا رو خدا ینطوری میفرسته تا ماها معنی واقعی محبت... عشق... صمیمت و پاکی و مهربونی و لطافت روح رو فراموش نکنیم. و گاهی خجالت بکشیم که چطور اومدیم و چطور شدیم...
از بچه ها و محبت کردن بهشون غافل نشیم. تنها کسایی هستن که مطمین هستیم که جواب محبتامونو میدن و بهمون نارو نمیزنن. ازشون همین رو هم یاد بگیریم کلیه...
همتونو دوست دارم خوشگلای عمو!
تو هم که جای خود داری دایی جون!

5 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

سلام دايي جون.
كلي حال دادي بهم
من الان تو بغل مامانمخوابم و مامانم داره يه دستي تايپ مي كنه.
تازه از حموم برگشتم .
شيرمو خوردم
و حالا يه خواب عميق و راحت

۴:۱۷ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام علی آقا. علاقت رو به بچه ها تحسین میکنم .
خود منم عاشق بچه هام.
تا حالا هیچ بچه ای نتونسته از زیر گاز و بوس های من در رفته باشه(عجب شاهکاری)

۱:۵۸ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام علی آقا. علاقت رو به بچه ها تحسین میکنم .
خود منم عاشق بچه هام.
تا حالا هیچ بچه ای نتونسته از زیر گاز و بوس های من در رفته باشه(عجب شاهکاری)

۲:۰۱ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

راستی عمو جون نمی گی زشته بچه هایی که میان این پست رو می خونن با کلمه خر آشنا بشن؟ عمو یه کم مرا عات کن تو رو خدا!!!

۲:۰۴ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

در ضمن من آپ کردم خواستی بیا خواستی نیا ولی در هر صورت بیا ... نه نمی خواد... نیا
چرا می زنی خب بیا!

۲:۰۷ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی