بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

شنبه


آخه شما چی از زندگی میدونید؟
چطور میتونید رمانتیک باشید؟؟؟ اصلا رمانتیسمتون بوی دود اگزوز میده! دلم براتون میسوزه بچه شهریا... دلم براتون میسوزه که تا حالا مزه ی خاک روی خوشه ی انگوری رو که تازه از رو شاخه ی مو چیده شده باشه رو حس نکردید. چقدر خندم میگیره وقتی ازتون میشنوم که: نه!!! اونطوری نخور کثیفه!
دلم براتون میسوزه که تا حالا جایی نبودید که بوی عطر گلها و سبزه های بهاری اونقدر مشامتونو پر کنه که احساس خلسه آور مستی گونه ای رو بهتون تحمیل کنه... یه جورایی خفه تون کنه! و چقدر خندم میگیره از شهریایی که همون جاها رو سوار ماشیناشون میگردن و به پایین کشیدن شیشه ی ماشیناشون دلخوشن!
میدونید... من مثل شما نیستم... اگه یه روز قرار باشه واسه عشقم گل ببرم... نمیرم از گلفروشیا گلایی با اسمای عجیب غریب ببرم که کلاس کار بالا باشه... من از لابلای بوته های موی توی باغمون گلای همیشه بی نام و نشونی رو میبرم که از یه دونه ی عدس بزرگتر نیستن اما تو هیچ گلخونه ای گلی زیباتر از اونها وجود نداره. گلایی که اگه چشم دیدنشونو داشته باشین میفهمین که روی هر چی گله اینا کم کردن. منتها این زیبایی هایی رو که خدا داده شماها نمیبینید. اصلا اوا بازیاتون اجازه نمیده که رو خاک بشینید و با دستاتون سبزه های اطرافتونو لمس کنید و اینقدر بیاید پایین که این ذرات بهشتی رو ببینید. آره... میدونم که شما خانوما یه رز قرمز رو با هیچ گلی عوض نمیکنید. چون احساسات شما با دیده ها و شنیده ها و خونده هاتون تعریف شده و احساسات من با چیزایی که از درونم جوشیده و با چیزایی که تو صحن زیبای طبیعت دیدم...
۲ سال پیش دوستم برا نامزدش گل رزی چید... من براش با یه تیکه کاغذ رنگی کوچیک تزیینش کردم که شاخه ی خالی دستش نده. گفت امروز لیلا با ملیحه میاد. خواستم که اعتقاد همیشگیمو اثبات کنم... از فضای سبز دانشگاه یه شاخه از سر یه بوته چیدم که چند تا گل سفید کوچولو که قطرشون به ۳ میلیمتر هم نمیرسید روش بود. گلایی که نقاش طبیعت با خطوط آبی رو گلبرگاش نقاشی کرده و با یه مخمل زرد (که قشنگترین زردیه که تا حالا دیدم) توشو تزیین کرده. وقتی به ملیحه دادمش از این خانوم تهرانی همون چیزی رو شنیدم که انتظارشو داشتم : من مگه گاوم که برام علف چیدی؟؟؟ آره شماها تنها دوست دارید چیزایی رو ببینید که تو فیلما دیدید.
وای خدای من!!! چطور میتونید از صدای جیرجیرک واسه شعراتون الهام بگیرید و خودتونو با احساسترین آدم رو زمین بدونید و بگید که عاشق جیرجیرکید وقتی که با دیدن جیرجیرک چنان جیغی میکشید که انگار هیولا دیدید؟ اما من جیرجیرکو تو دستام لمس کردم!!!
شماها عشقتون هم از یه جنس دیگه است...
شماها دلخوش تاتوی ابرویید و حلقه ی ریش دوست پسرتون... و من دیوونه یک دوستت دارم شنیدنی که لرزش تو صداش اشکمو دراره... من تشنه ی لمس انگشتایی که تو چطور لمس کردن انگشتای من حیرونه... چون تاحالا یاد نگرفته که چطور باید دست کسی رو لمس کنه... اما... احساسش بهترینها رو بهش آموخته و با آموزه های عشق نابش منو مست میکنه...
عشق رویایی شما عشق تایتانیکیه... اما من عشق خودمو دارم. من احساسات خودمو دارم. من عاشق خیسی لباسامم وقتی که رو تن سبز چمنزار دراز میکشم و شاخه ی همون چیزی که شما میگید خاره و من میگم معجزه ی خداست برای نوازش روح من ؛ میاد جلو صورتم م چشمامو خیره میکنه.
...منتظر روزیم که با تویی کنار اینهمه زیبایی از حرفای دلم بگم که بودن با من کنار اینهمه زیبایی رو به لوکسترین کافی شاپهای شهر ترجیح بدی...
اما تو کی هستی؟!؟!
اصلا هستی؟!؟!
بین این همه دختری که وقتی باهاشون این حرفا رو بزنم یهو وسطش میگن : راستی دماغمو سربالا کنم بهتر نیست؟!؟!؟.... من چطور پیدات کنم؟

ته پست : به بعضی دوستا بر نخوره ها؟! دیروز کلی دلم سوخت که اونهمه زیبایی اینجا ریخته و شماها ازش دورید. ما هم اگه از تو شهر نیایم بیرون همینه! اما هر وقت عشقمون بکشه همشون در دسترسمونن. فکر کنم یه خورده زیاده روی کردم! امیدوارم احساس نشه که به همه تعمیم دادم.

2 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

خیلی جالب نوشته بودی . دست مریزاد داری.

تو که می دونستی ملیحه جان سوسول اون گل رو نمی گیره واسه چی خودت رو ضایع کردی(گر چه می دونم اون کسی که ضایع شده تو نبودی ....)
منم باهات موافقم باطن عشق از ظاهرش خیلی زیبا تره.

۱۲:۳۰ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

راستی.......
دماغم رو سر بالا کنم بهتر نیست؟ گونه بذارم چی بهم میاد؟؟؟

۱۲:۳۱ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی