بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

جمعه

زمان دانشجویی همش به این فکر میکردم که چرا همه میگن همه ی جنبشهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی دست دانشجوها رو میبوسن!
با خودم میگفتم که در کنار ما؛ اینهمه شهروند ایرونی مگه میشه که هیچ تکونی به خودشون ندن؟؟؟
حالا من شدم مثل یکی از همون شهروندان غیر دانشجوی ایرونی! و دارم از این منظر به قضیه نگاه میکنم. سر کار میرم و مشکل کم آوردن زمان رو دارم تجربه میکنم! اون زمونا میگفتم که واسه خیلی کارا وقت ندارم. اما حالا میبینم که اون موقع صد برابر الان وقت داشتم! چه کارا که نمیکردیم اون روزا... چقدر مطالعه راجع به مسایل روز مملکت! چه تحلیل های خفنی تو همون اتاقهای خوابگاه بینمون رد و بدل میشد! خداییش بر و بچ دانشگاه تبریز فوق العاده بودن. به بچه های الانی دنشگاه های آزادی دخلی نداره که هیچ... دانشگاههای دولتی کمی هم هستن که از لحاظ توانایی ها و فعالیتهای جنبی به پای بچه های اونجا برسن.
آره...
حالا میبینم که اگه تو این مملکت قرار باشه کسی یه غلطی بکنه... از همون دانشجوهاست که بر میاد! ما که الان فرصت سر خاروندن هم نداریم. نمیبینید وبلاگم دیر آپدیت میشه؟ من نمیدونم اونایی که متاهل هستن چه میکنن! من که از هفت دولت آزادم اوضاعم اینه!!!
مخلص کلام...
دانشجوهای فعال و فهیم رو دریابید. کمکشون کنید تا یه تکونی به این مملکت بدن. پشتشون وایستید...و این رو هم بدونید که همه ی مشکلات معیشتی ما ایرانی ها حل نمیشن تا به چیزی غیر اونا فرصت فکر کردن نداشته باشیم. حتی عشق!
این مدل زندگی کردن(به چیزی فکر نکردن) به درد اون مملکتهایی میخوره که خیالشون از بابت کار بالادستی های کشورشون راحته. خیالشون راحته که اونا واسه رفاه و آسایش و هدایت صحیح جامعه همه ی تلاششون رو میکنن. پس با خیالی آسوده به زندگی شخصیشون میرسن. اما تو این کشور ما از اینور رونده ایم و از اونور مونده!
از دوستایی که مدت زمان زیادیه که وارد زندگی و پیچ و خمهاش شدن میخوام که با تجربیاتشون کمکم کنن تا بتونم اون طراوت و پویایی و تازگی لحظه به لحظه رو در کنار این روزمرگی مزخرف حفظ کنم.
من اصلا برا یه همچین زندگی ای ساخته نشدم!
هر روز ساعت ۶ پا شم... تا ۵ عصر سر کار باشم... بیام ۱ ساعت بخوابم... یه دوش بگیرم... ۱-۲ ساعت دوستامو ببینم... شام... خستگی و خواب! دوباره روز از نو روزی از نو!
شکی ندارم که اینطور نخواهم موند!
اما چطوری... هنوز نمیدونم!!!

2 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

علي جان سلام. خوبي؟ در حال حاضر زندگي ما ايرانيا اينجوري شده. حرف هم بخوايم بزنيم خفمون مي كنن. مي دوني چرا وبلاگ نويسي تو ايران سرعت خوبي داشته؟ چون يكي از همون راههائيه كه مي تونيم راحت حرفمون رو بزنيم. به هر حال از يه جائي بايد شروع كرد. به اميد داشتني ايراني آزاد. قربانت..........عسل

۱:۱۲ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

این دو تا پست آخریتو کاملاً ضد همدیگه نوشتی که...

۱۰:۴۰ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی