بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

جمعه


امروز تو خونه؛ مادر و خواهرم کلی کار داشتن. دیدم اگه خودم دست به کار آشپزی نشم تا ساعت ۲-۳ ناهار ماهار یوخدی! یه مقدار مامانی کمکم کرد و نشستیم پای بساط ماکارونی! و این بهونه ای شد تا الان بیام و راجع به مقوله ی جذاب!!! آشپزی بنویسم!
همیشه اینو گفتم که آشپزی یکی از لذتبخش ترین کارای زندگیه. به شرطی که عجله نداشته باشی و یکی نباشه که هی بیاد و بگه پس چی شد این غذای ما؟!!! آخه چه کاری جذابتر از این که بدونی داری برای شکمت کار میکنی! اون هم با این حسن که میتونی ذائقه ی خودتو توش دخیل کنی. تو دوران زندگی خوابگاهیم تو هر اتاقی که بودم به خاطر آشپزی خوبم به مامان اتاق معروف میشدم! و چون به هیچ وجه نمیتونم خودمو به خوردن غذای بی مزه ای که دلیل بی مزگیش فقط ناشیگری آشپزش بوده مجبور کنم... نمیذاشتم دست اون بی هنرا (البته فقط در این مقوله!!!) به کار آشپزی بره. دو سال آخر دانشگاه رو با محمود آشپزی میکردیم. اونم آشپزیش خوبه. همه ی اتاقا حاضر بودن با کمال میل به ما دو تا پناهندگی بدن! پناهندگی که چه عرض کنم!!! citizen به معنای واقعی کلمه! از خداشون بود خب! اما من و محمود خان بدجوری در کنار هم با تریپ آشپزیمون حال میکردیم. البته شکی در این نیست که محمد و رامتین بیشتر حال میفرمودن!!!
در کنار اینا هیچوقت یادم نمیره که من و محمود عاشق نیمپز شدن پیاز تو غذا بودیم و اون دو تا دوست داشتن تو غذاشون پیاز زیر دندونشون نیاد و کاملا لهیده شده باشه. اما از اونجایی که ریش و قیچی دست ما بود و کسی جرات اظهار نظر زیادی نداشت... (وگرنه تهدید به ترک آشپزی از جانب ما میشد!) پیاز غذاهامون همیشه نیمپز بود!
به نظر من آشپزی یه هنر واقعیه. جدا اعتقاد دارم که هرکی شم هنری داره احتمال داشتن استعداد آشپزیش بیشتره.
درسته... برا ما مردا زیاد مهم نیست اما برا خانوما داشتن این توانایی خیلی مهمه. نگید که اینم از مرداییه که زن رو یه آشپز صرف میدونه ها!!! اما بی شک زنی که آشپزی خوبی داره برا مردها محبوبتره. چون شکی توش نیست که مردا به این مقوله زیاد اهمیت میدن. مخصوصا مردایی که احساسات و افکار ایرانیشون سر جاشه و در کنارش به تغذیه سالم اهمیت میدن. شاید باورتون نشه که برا یه مرد چقدر لذتبخشه که وقتی خسته و کوفته از سر کار بر میگرده خونه... خانمش در کنار بوی خوش غذای دستپخت خودش بیاد به پیشوازش! (البته تفاوت میزان قدر شناسی هر مرد رو هم در نظر بگیرید.)
دیروز با حامد (که متاهله) راجع به وسواس بازارگردی خانوما و اینکه برا مردا همراهی کردنشون چه کار سختی به حساب میاد صحبت میکردیم؛ که من یاد نرگس افتادم. این دختر نمونه ی عجیبیه! هیچ کدوم از اخلاقها و احساسات و افکاری رو که همه ی خانمها دارن و مردا ازشون شاکین... تو وجود این نیست! خیلی منطقیه! اما به این فکر کردم که در کنار همه ی این محاسنش برا کسی که قراره سراغش بره باید تنفرش از آشپزی رو هم در نظر گرفت!!! پریشب اگه یه سر به آشپزخونه ی خونشون نزده بودم و سراغ اجاق نمیرفتم غذای سوخته مهمونش بودیم! اما از انصاف نگذریم حتی اگه غذای سوخته بهم بده با کمال لذت میخورم... چون دختریه که مثل خواهرم میدونمش و از ته دلم دوستش دارم.
در هر حال توصیه میکنم به خاطر کسب لذت خوردن! حتی اگه شده فقط برای خودتون؛ آشپزی رو یاد بگیرید. مثل...(اسمشو نمیگم!) نباشید که یه بار بهش گفتم سیب زمینی سرخ کنه... رفتم دیدم انگار همین حالا اونا رو تو ماهیتابه ریخته! گفتم تا حالا چیکار میکردی؟ گفتش بابا ربع ساعته ریختم تو ماهیتابه! منم مات و مبهوت این قضیه بودم که پس چرا همش کاملا خامه! که وقتی قاشق رو ازش گرفتم که همش بزنم دیدم که... بله! آقا یه ربعه که همش نزده! همینطور ریخته اون تو که خودش لطف کنه و سرخ شه! تهش سوخته بود باقی کاملا خام بود! به این فکر کردم که مطمینا این پسر تا حالا یه سر هم به آشپزخونه ی خونشون نزده ببینه مادرش چطور غذا میپزه واسش. پس بی شک نمیتونه زحمتش رو هم درک کنه و آخرش میشه همون کسی که قدر آشپزی خانومش رو هم نمیدونه و اگه یکی نباشه بهش برسه به کنسرو و سوسیس و کالباس متوسل میشه!
به این اعتقاد دارم که هر مردی باید یه ریزه تو کارای زنانه سرک بکشه و سر در بیاره و بالعکس هر زنی یه ریزه تو کارای مردونه. چون به درک شرایط و موقعیتهای طرف مقابلش کمک میکنه و این مشکل عدم تفاهم!!! رو کمرنگ میکنه.
پس دوباره میگم... به خاطر شکم صاب مرده ی خودتون هم که شده یه خورده آشپزی یاد بگیرید!

2 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

باشه بابا بزرگ

۸:۵۴ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

دم از با وفایی میزدی بی وفا شدی؟

۸:۵۵ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی