بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

دوشنبه

گاهی فکر میکنم که خدا اکثر کاراش رو حساب لج و لجبازیه! اونی رو که میخوای بهت نمیده و به یکی دیگه که نمیخوادش میده!
مثلا این شماره موبایل من! خداییش این شماره باید نصیب یه پسری میشد که به نحو احسن ازش استفاده کنه! بس که خانومهای عجیب و غریب این شماره رو اشتباهی میگیرن! از انواع و اقسام مختلف! اما اکثرا کسانی هستن که سر و گوششون میجنبه! خط رو صفر گرفتم. ازاینایی هم نبودم که هر جایی به هر کسی شماره داده باشم. نمیدونم چرا اینطوری میشه!
امروز یه خانومی زنگ زده بود... پرسید نامزد که نکردی؟ گفتم یعنی چی؟؟؟ نه میدونم کی هستی نه میگی چیکار داری...؟ من بهت چی بگم؟ اما نامزد نکردم. گفت خوبه! با من ازدواج میکنی؟
من : جانم!!!؟؟؟
حالا خر بیار باقالی بار کن! اینهمه پسر دم بخت دنبال دخترن... گیر ما میفته که فعلا از این قضیه پرتیم! هنوز هم نفهمیدم که سر کاری از طرف یه دوست بوده یا واقعا اشتباه گرفته بوده!
اما از این مهمتراش هست...
نمیدونم چرا مسیر زندگیم تو راهی قرار نمیگیره که بتونم به راحتی به فکر پرورش و استفاده از استعدادهام باشم. آخه مگه یه آدم تو چند زمینه میتونه استعداد داشته باشه؟! که تازه بخواد راه شکوفا شدنش هم بسته بشه؟
گرافیک... روابط عمومی!!! تقریبا همه ی هنرهای تجسمی... روانشناسی... و از همه مهمتر هنر عشق ورزی!
که احساس میکنم با شروع به کار تو رشته ی فنی خودم بالاجبار ازشون فاصله میگیرم. نه وقتی میمونه و نه توان فکری و روحی تا براشون بذارم. اما با خودم گفتم... حالا که اینطور شده! چه میشه کرد؟ لااقل باید برا دل خودم به این کارها و استعدادام برسم... درسته... نمیشه که توش کار خارق العاده ای بروز بدم اما لااقل دل خودم راضی میشه! مثل اینه که خیلیا ورزشکارن اما همشون که قرار نیست برن مدال بیارن!
امیدوارم زندگیمو جوری اداره کنم که روزی احساس شکست و غبن نکنم.
خوش به حال موری... شاگردش ازش پرسید: از پیری خودت ناراحت نیستی که اینقدر ناتوان شدی؟ جواب داد: اصلا! چون من ۲۰ سالگیم رو هم داشتم. حالا هم دارم ۸۰ سالگی رو تجربه میکنم!
ولی خداییش تو این ایران ما چند درصد جوونای امروز در آینده میتونن ادعا کنن که ۲۰ سالگیشونو داشتن؟
دوستی تو عالم مستی حرف قشنگی زد... گفت ما که جوونی نکردیم! من فقط یادمه یه وقتی ۱۸ سالم بود حالا یهو اومدن گفتن ۲۴ سالته!
راست هم میگفت... این وسطا برا ماها با درس و دغدغه ی کار پیدا کردن و سربازی و اینجور چیزا میگذره. اونم با جیب خالی! هر چند باباهامون هوامونو داشته باشن باز هم طعم استقلال مالی رو نخواهد داشت. همه ی اینها در کنار زندگی تو یه جامعه ی مرده ی بی روح... معجونی میشه واسه خودش! گاهی اعتراف میکنم که برا دخترا شرایط بدتر هم هست! امروز هم که آب پاکی رو ریختن رو دستتون و از استادیومها انداختنتون بیرون! شماها چی فکر کردین ها؟!؟!؟ فکر کردین مملکت صاحاب نداره راتونو بکشین برین تو استادیومها و شئونات رو زیر پا بذارید؟ مملکت حساب کتاب داره! الکی که نیست. البته کاملا مشخصه که تموم کسانی که با هزار تا استدلال و منطق از ورود خانومها حمایت میکردن حالا کاملا توجیه شدن و حاضرن استدلالهای خودشون رو هم زیر پا بذارن!
بگذریم! حرف... حرف میاره! تازه به این نتیجه رسیده بودم که پستهای بلند خواننده بپرون میشن! هر چی کمتر بنویسی مردم بیشتر حس خوندن دارن و بیشتر نظر میدن. اما ما رسالتمون رو به این چیزا نمیفروشیم!!!(حال کردین تریپو!) حالا اگه خوندین... که چه بهتر! درسی میشه واسه زندگیتون! نخوندینم که باز چه بهتر! وقتتون تلف نمیشه!
همین الان به یه نتیجه ی دیگه رسیدم و اون اینه که یکی دیگه از ایرادای پستهای بلند تو اینه که نویسنده آخراش به پرت و پلا گفتن دچار میشه!مخصوصا اگه سر هر سطرش یه خمیازه هم بکشه!
راستی اینم بگم! آقای احمدی نژاد چطور فکر کرده که میتونه نامه ی خصوصی به بوش بده؟ حالا اومدیم و فحش بار بوش کرده باشه! اونم با چهار تا بمب جوابمونو بده! یکی نیست بگه که این کارا با سرنوشت ملت در ارتباطه! باید ملت ازش خبر داشته باشن! چیزی نیست که بین خودشون دو نفر باشه! اونطور باشه که آقای احمدی نژاد با قد و قوارش جلو اون بوش بدجوری کم میاره که! در هر حال امیدوارم گند بالا نیاد چون هر بلایی بیاد... سر ما ملت میاد! کسی هم به دادمون نمیرسه! خودمونیم که بدبختیشو میکشیم!
دیگه برم بخوابم تا کار به جاهای باریک نکشیده!
در ضمن... اگه آمار کامنتها همینطور پایین باشه مجبورم بالا خونمو تعطیل کنم و شما رو از بیانات گهر بارم بی نصیبتون کنم! این به منزله ی یه تهدیده! حواستون باشه!

3 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

زیادی داری خودتو تحویل می گیری علی آقا ... لوس میشیا!!

۶:۵۲ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

دست از سر این سیست بر دار . تنت میخواره مثل اینکه .

اینجا فقط باید یه کار کنی...سکــــــــوت!

۶:۵۷ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

من آپم بدو بیا

۶:۵۸ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی