بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

جمعه


همین چند روز پیش بود که خیلی اتفاقی با دوست خوبم هاشم همزمان آن شدیم و با هم یه چت چند دقیقه ای کردیم... مثل همیشه شاد و پر انرژی... بهش گفتم: هاشم! من عاشق خنده هاتم! کاش میشد زودتر یه فرصتی باشه ببینمت.
و چند دقیقه پیش محمود زنگ زد و گفت که پدر هاشم فوت کرده... بعد صحبتمون اشک تو چشام جمع شد... یاد حرفای چند روز پیشمون افتادم... این روزگار چقدر نامرده! چرا خنده رو از هاشم گرفت؟!؟! من و همه ی بچه ها مدیون اون خنده هاییم... کلی از خاطرات قشنگ روزهای زندگیمونو مدیون انرژی شادی بخش خنده های هاشمیم...
امیدوارم هر چه زودتر دوباره خنده به لبهای هاشم خوبم بر گرده و دیگه هیچ اتفاقی براش پیش نیاد که حتی یه لحظه خنده رو از زندگیش بگیره...
هاشم جان تسلیت منو بپذیر...

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

دوستی هاتون پایدار باشه. و لبخند همیشه رو لباتون. این نیز بگذرد.

۱۱:۴۶ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی