بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

چهارشنبه

همیشه تو زندگی دنبال معجزه ایم.
گاهی فکر میکنم معجزه داره به تحقق میپیونده... اما باورش نمیکنیم...یا شاید نمیبینیمش. گاهی آنچنان اتفاقات عجیبی پشت سر هم چیده میشن که شاید نشه چیزی غیر از معجزه بهش گفت.
نمیدونم ...شاید هم اتفاقه! این رو هم نمیدونم که الان داره معجزه به وقوع میپیونده و من باید بپذیرمش و باهاش همسو شم... یا نه! باید مثل یه واقعه ی عادی بهش نگا کنم. یا مثلاً راهی که بی پیش بینی جلو پای آدم قرار میگیره... آیا معجزه ایه که میخواد برات ایجاد بشه یا...یه امتحان زندگیه؟
فکر میکنم بهترین نگاه اینه : اصلاً منتظر معجزه نباش. معجزه بعد از وقوع معجزه است و قبلش معنی نداره پس راهی که جولوت قرار میگیره اگه راه معجزه باشه ادامه پیدا میکنه. اگه هم ادامه ندادی نباید فکر کنی راه معجزه بوده.
معجزه رو باید خودت خلق کنی... طبیعت وسیله است. و خدا...دوستت داره...اگه دوست داشتنی بمونی. مثل کوچولوی عسل بانو.

2 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

اي ول!
حرف حساب جواب نداره....

۱:۰۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام.
عجله نكن.
دلتنگي ها به سرعت باد مي رن.
گمشده ها پيدا مي شنو
مسافرا از سفر بر مي گردن
مرضا شفا مي گيرن
بچه ها به دنيا ميان
پيرا آرامش پيدا مي كنن
...
..
.
ياد چي افتادي؟؟؟ قص هاي شيرين دوران كودكي؟ آره درسته آفرين. نمي خوام بگم بچه شو و اين حرفا رو باور كن. مي خوام بگم كه سعي كن اون حس خوشبيني كه اون موقع ها بعد شنيدن اين حرفا بهت دست مي داد رو پيدا كني.
من كه به اين خوشبيني گاهي مثل آب كه مايه حياته احتياج پيدا مي كنم. تا بتونم ادامه بدم. اما ترو نمي دونم

۲:۴۱ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی