بالاخونه

اینجا بالاخونه ی منه...

جمعه


امشب حال مزخرفی دارم. دارم دیوونه میشم. نمیدونم چی بگم... گاهی نمیتونم بین یه اتفاق ساده ی مسخره ی بی اهمیت و یه نشانه از طرف خدا واسه زندگیم تفاوت قایل بشم.
نمیدونم کدوم نشانه است... و کدوم نیست.
بدجوری دلم میخواد با کسی درد دل کنم که اصلا منو نمیشناسه. کسی که بی هیچ پیشداوری اشتباه (که تموم زندگیم برام یه معضل بوده) به حرفام گوش بده. اما نه... چه فایده؟!؟! واقعا چه فایده؟ حس تنهایی عجیبی دارم. امروز به این فکر میکردم که ثروتمندترین آدم روی زمینم. سلامتی جسم و روح دارم. خانواده ی سالمی دارم. و کلا خدا خیلی دوسم داشته... اما... نمیدونم اون چیه که ندارم و این حال بهم دست داده. درددل چی رو عوض میکنه؟
نه... کسی رو واسه این درددل کردن نمیخوام... کسی رو میخوام که با بودنش دیگه درددلی واسه شبام نداشته باشم.

میدونم... خیلی پرت و پلا گفتم. اما با این حالی که امشب دارم چیز بیشتری نمیشه انتظار داشت. ببخشید...

6 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

جالبه اين چند روز تعطيلي خودمو هر كي ديگه رو كه مي شناسم ديدم حالش عين تو بود!عجب
دل تنگي اونم از نوع بي درمونش و از نوع بي همدمش عين زندوني بودن توي يه سياهچاله است
نمي دونم ولي حتما يه روزي يه كسي پيدا مي شه كه دري باشه واسه باز شدن همه دل تنگي ها... البته مي شه به اميدش زندگي كرد اما نمي شه خيلي به رسيدنش اميدوار بود... چشمك

۱۰:۴۳ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

shayad ye rozi ye jayi ye kasi ye jori .
moayad bashin .

۹:۴۵ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

omidvaram har che zod tar gomshodeye khodetono peyda konin ...

۱:۳۶ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

omidvaram har che zod tar gomshodeye khodetono peyda konin ...
ladan
http://lovely-girl.blogfa.com/

۱:۴۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

salam man upam nemiyay?????

۳:۴۰ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

شاعر می گه
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم دل برود چون تو بیایی
علی آقا جنابعالی گوهر عشق رو توی زندگیت کم داری
اما من می دونم که دیر یا زود پیداش می کنی

۲:۰۱ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی